جیم تنها
پس از ناکامی در یافتن موفقیت به عنوان نویسنده در نیویورک، جیم به خانه خانوادهاش در میانه غرب برمیگردد تا زخمهایش را مداوا کند. اما بازدید او به سرعت پیچیده میشود وقتی که اضطراب او به برادرش، تیم، سرایت میکند و او به سرعت تصمیم میگیرد که ماشینش را به درخت بزند. در سایه اقدامات آسیبزننده برادرش، جیم دوستی غیرمنتظرهای با آنیکا برقرار میکند، که حکمت متمرکز او در شهر کوچک به تدریج بر او تأثیر میگذارد.